Monday, March 10, 2003

امروز همون همكار معروفمون كه مي خوام از امروز براشون يه اسم پيدا كنم ، ساز عدم اعتقاداتش روشن شده و داره اعتقادات خودش و كه هيچ تقارني با باورهاي ما نداره ، به همه تزريق مي كنه . ديگه همه مي شناسنش . نميدونم تو اين دنيا چي مي بينه ؟ من كه تا حالا نديدم ايشون با چيزي موافق باشن . قربون امام حسين برم . پس چرا لطفش شامل حال اين دسته از افراد نميشه ؟ چشم بصيرتشون كي ميخواد باز بشه ؟ دلش هم خوشه كه اطلاعاتش كامله . ما كي باشيم ؟ ولي بخدا اگه اطلاعاتم كافي بود باهاش مناظره مي كردم . ولي خودم هنوز اندر خم يك كوچه ام . بابا جون بيائيم اعتقاداتمون و براي خودمون حفظشون كنيم و به اعتقادات ديگران هم احترام بگذاريم . تا كي فقط خودمونو ببينيم ؟

Sunday, March 09, 2003

دلم هواي غزل كرده
هواي زمزمه
در يك اتاق دربسته
كه رمز هيچ كليدي به آن نخورد
و تو
كليدش را ربوده اي ازمن

نمي شناسمش

سلام ،
دوستان امروز اصلا" حالم خوش نيست . يعني سرما خورده بيدم و ناي فكر كردن ندارم چه برسه به نوشتن . ولي فكر مي كنم دادا امير خوبم جور من و با شعر زيباي جديدش كه نامش عشق جاودان هست مي كشه . ضمنا" درمورد دادا اميرم توي پائيز توضيحاتي دادم . ولي براي دوستاني كه نمي دونند ، دادا اميرما هم اهل قلمه و هم اهل هنر موسيقي . اشعارش كه خيلي باصفاست . درمورد هنرش هم با معرفي سايتش به شما توضيحات بيشتر رو خودتون با بازديد از سايتش پيدا كنيد . persianguitar.netfirms.com

عشق جاودان

اگه جرم عاشقي ، ســـــر به دار سپــردنـه
اگـه جـرم خـواستنت ، روزي صـدبار مردنــه
من ميــــرم به پاي دار ، تا بشـــم فــداي تو
ميميـــــرم براي اون چشمـــاي سيـــاه تــو
اگه زندگي يه بار ، اگه عمـــر دست خــدا
بيا تا با هم باشيم ، از غــم و غصــــه جدا
مـــــن مثـــــــــل يـــــه مــــــرغ عشــــــق
تـــــــــــــــــــوي اوج آســــــــمــــــــــــــون
من تو اين اوج ميميرم ، ولي تو آبي بمـون
اگـــه دست گــرمتو ، بـذاري تو دست من
من ميشم بنده عشـق، تو بشـوخـداي من
مي پرســتم شب و روز ، اون نگــاه پاكتـو
بيا عشــق جاودان ، هستيــم فـــداي تــو

فعلا" خدا نگهدار تا فردا
راستي ايميل من : baran_fall@yahoo.com

Saturday, March 08, 2003

پاسخ

در كنار تو بودن
خود قناعتي است
چرا كه ،
وقتي در تو باشم
در كنار توام .

Tuesday, March 04, 2003

كاش آن يك "آن"
ساليان سال به طول مي كشيد
و شايد اينچنين بود
و چون به پايان مي رسيد،
همان يك "آن" بود .

سلام ،
اين هم يكي از اون طرحهائيه كه نويسنده اش را نمي شناسم .
امروز تقريبا" سرم شلوغه و خيلي كارها دارم .
سر فرصت دوباره مطلب خواهم نوشت .
فعلا"...

Sunday, March 02, 2003

امروز هم با دكلمه اي از مسعود فردمنش شروع مي كنم

اي عاشق
در انتظار چه نشسته اي ؟
در انتظار بادهاي پائيزي ؟
بارانهاي بهاري ؟
برگهاي زرد ؟
و يا
شكوفه هاي ارغواني ؟
در انتظار كدامي ؟
انتظار بيهوده است
پنجره را بازكن
جدار را بشكن
غبار را بشوي
و خاطره ها را به خاطره ها بسپار
تا پايان ،
پايانها مانده است
اين است زندگي
اين است روزگار
.........
امروز مي خوام بگم "صداقت انگيزه پيوند آدميست"
خ
عمريست كتاب عشق ما كه نقطه چين است
بنويس
كه از ظاهر امر
امر بر اين است
............
امروز دكلمه هايي شنيدم با صداي مسعود فردمنش كه ديوانم كرد. من و به حال و هواي ديگه اي برد . برگشتم به خودم . بازگشت به خود . تا لحظاتي پيش ، تو اوج بودم . حالا اومدم سروقت خودم . دل من شايد از كف دست كوچك خودم هم كوچكتر باشه ، ولي دريائيست كه افقش ديدني نيست . بلوايي برپاست . حسابش و بكن از هرچي دلت بخواد توش پيدا ميشه ،ولي حيووني به فكر خودش نيست . دلم به حال خودم مي سوزد . زياد مراقبش نيستم و ازش پرستاري نمي كنم . يه فكري بايد براش بكنم . امروز فرداست كه بيچاره هنگ كنه .

بريز اي اشك ناكامي
بريز از بي سرانجامي
كه نفرين دلي ،
قلبي شكسته
پس اين بي سرانجامي نشسته
كه آه سينه سوز مهربوني
سر راه مرا از پيش بسته
دلم رنجيده از زخم زبونها
به ظاهر مهربوني ديدن از نامهربونا
......
مي بينيد چقدر لطيف مي گه ؟

Saturday, March 01, 2003

هنوز وقت نكردم به شكل ظاهري وبلاگم سروشكل درست و حسابي بدم . آخه فعلا" ... وقتم به نوشتن مي رسه . سرم شلوغه ولي نمي تونم ننويسم . ظاهرا" امروز نبايد روز خيلي جالبي باشه . حداقل براي من . شروعش خوب نبود . صبح كه كسل از خواب بيدار شدم . خوابم مي اومد . احساس مي كنم امروز همه يه جور ديگه هستند . من هم حوصله ندارم . اصلا" ميدونيد چيه امروز مي خوام با سكوت حال كنم . چند تا شعرو موزيك هم بد نيست .